آراس - علمدار متولی
از جنس ما بود، بچه کوچه پس کوچه ها بود! دریبل و روپایی اش حرف نداشت.
با همه بگو بخند و سلام و علیک داشت.
سرش درد می کرد برای حضور در کمپین های حفاظت از آب و خاک و هوا و ازدیاد نسل شاهین و دراج و هوبره!
دلواپس رود بزرگ بود و دل نگران مردمی که ریزگرد غم بر چهره داشتند و دستشان به آب نمی رسید.
چقدر آب شیرین نذر دریای شور کرده بود مقتدا، تا لنج ها دوباره برگردند به ساحل اروند.
به جوان ها و ماشین بازها یک حال حسابی داد؛ تا برای اول بار نفع اسکله و گمرک و بندر آزاد به مردم عادی هم برسد؛ و سهم کارگران بندر فقط نشود کشیدن اسکراب*!
و سر حرفش ماند قاطع و مصر و بی تخفیف، آنقدر که معلم های مدرسه شکوفه های دانش اهواز هم با ماشین نمره اروند رفتند به مدرسه!
ساده بود و عصا در گلو نداشت؛ اگر آداب اداری اجازه می داد مثل جاشوها لباس می پوشید. ردای صدارتش همان پیراهن و شلواری بود که هربار تن می کرد و می رفت بازار عامری! کتش را همان جا توی دهات کنارکوه، جاگذاشته بود انگار، و هی جا می گذاشتش هر بار،
یادش به خیر ، چقدر شبیه "ما" بود این استاندار یک لا پیرهن و خوش رو !
علمدار متولی - 21 اردیبهشت 95
* اسکراب: (اشاره به یک آواز قدیمی که کارگران کشتی سازی دسته جمعی می خواندند: "از بس کشیدم اسکراب، جرمنی خونه ت خراب، جرمنی خونه ت خراب"(