چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۵ | Wednesday , 06 August 2025
کد خبر: ۶۰۶۲
تاریخ انتشار: ۱۶:۳۶ - ۱۱ مرداد ۱۳۹۵

مهمترین چالش پیش روی سازمان های امروزی کدام است

مولانا در مثنوی حکایتی را نقل و روایت می کند که نه تنها بی مناسبت نیست که تأمل در آن می تواند در کنار فراهم آوردن چشم اندازهای فراخ تر و افق های دید وسیعتر ، امکان درک برخی از پیچیدگی های سازمانی و واقعیات تو در تو و چند لایه آنرا مهیا سازد .
صبحانه پرس- نگاهی به عرصه عمومی سازمان های امروزی و مشکلاتی که دست به گریبان آن هاست  و واکنش هایی که به آن نشان داده می شود به روشنی نمایان گر این واقعیت است که توافق نظری در خصوص این که چه چیزی چالش و مشکل بنیادین در سازمان های امروزی است وجود ندارد . سخنانی از این دست به فراوانی در گفتگو های رسمی و غیر رسمی به گوش می رسد : "ریشه و عامل تمام مشکلات ضعف مدیریت است و بایستی فلانی عوض شود و بهمانی بهتر از او می تواند کارها را سر و سامان دهد "   و یا " ساختار مشکل است و جابجایی این مدیر با آن مدیر مشکلی را حل نمی کند "و یا " برای حل مشکلات بایستی فرهنگ سازمانی عوض شود و کارکنان و مدیران با این فرهنگ ناکارآمد کاری از پیش نمی برند" و یا " مشکلات سازمانی را بایستی در سطوح بالاتری از سازمان ها درمان کرد، ریشه تمام مشکلات و چالش ها ی سازمانی ، سیاسی است لذا درمان آن هم سیاسی است"  و یا " مدیری اگر بتواند خوب پول و اعتبار وارد  سیستم بکند تمام مشکلات را حل خواهد کرد "  و یا " تجهیزات و رویه های سازمانی و استفاده از تکنولوژی های مدرن و کار آمدتر می تواند پاسخ مناسبی به مشکلات باشد "  و یا "  کارکنان انگیزه ندارند ، رضایت شغلی اگر حاصل شود همه مشکلات حل می گردد " و یا  " بایستی چند نفر از مدیران مختلف را برای عبرت دیگران دراز کش کرد تا مشکلات حل گردد "  و یا " مدیر اگر متعهد و با اخلاق باشد تمام مسائل حل است ، تخصص خوب است که مدیران داشته باشند و لیکن برای غلبه بر مشکلات و چالش ها نیاز به حمایت های آشکار و پنهان  در سطوح فراسازمانی دارند"  و یا "  این سازمان  درست بشو نیست تا فلانی و فلانی زنده اند و عوامل خود را  این ور و اون ور  داخل سیستم می کنند " و یا "  همه سرتا پا یه کرباس اند و بایستی همه چیز را کون فیکون کرد " و  خلاصه اینکه از این نوع سخنان به فراوانی می توان شنید اگر چه قصد ندارم این قبیل سخنان را داوری و در باره آن قضاوت  نمایم  . "با این حال نمی توان چشم را هم بر روی آن ها بست و آن ها را نادیده و نا شنیده گرفت . صاحبان این نوع سخنان هر کدام به فراخور حال و احوال و تجربه ای که کسب کرده اند،  سازمان و مشکلات و چالش های آن را به گونه ای می بینند که با آن حال و احوال  سازگار باشد و بدیهی است که در این میان واقعیتی از واقعیات سازمانی را دیده و بیان می کنند ولیکن تداوم مشکلات و چالش ها ی سازمانی که دیگر از شدت بی پاسخی و بی درمانی تکراری نیز شده  اند نشان دهنده ی  این حقیقت است که واقعیت در سازمان ها بسی  پیچیده تر و تو در توتر از آن چیزی است که در ابتدا  می پنداشتیم " .  و آن قبیل سخنان اگر چه نشان دهندۀ بخشی از واقعیت سازمانی اند ولیکن برای دیدن همۀ آن واقعیات پیچیده و چندلایه به چیزی بیش از آن " حال واحوال ها " نیاز داریم . مولانا در مثنوی حکایتی را نقل و روایت  می کند که نه تنها بی مناسبت نیست که تأمل در آن می تواند در کنار فراهم آوردن چشم اندازهای فراخ تر و افق های دید وسیعتر  ، امکان درک برخی از پیچیدگی های سازمانی و واقعیات تو در تو و چند لایه آنرا مهیا  سازد .  داستان مشهور ولیکن مغفول مانده اختلاف کردن چند نفر در چگونگی شکل پیل به گونه ای  که مولانا در دفتر سوم روایت گر آن است به قرار زیر است .

                      پیل اندر خانه تاریک بود                            عرضه را آورده بودندنش هنود
                      از برای دیدنش مردم بسی                        اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
                      دیدنش با چشم، چون ممکن نبود                   اندر آن تاریکیش کف می بسود
                     آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد                    گفت : هم چون ناودان است این نهاد
                     آن یکی را دست بر گوشش رسید                   آن بر او چون بادبیزن شد پدید

در کف ِ هر کس اگر شمعی بُدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی [1]

پیام محوری و مفهوم بنیادین داستان پیل آن است که با تکیه بر حواس جزئی و محدود و به تعبیری دانایی های تک بعدی امکان شناخت و احاطه کامل بر واقعیات پیرامونی وجود ندارد. برای شناخت واقعیتها بدان گونه که هستند به چیزی بیش از حواس و دانایی های تک بعدی نیاز داریم یعنی آن چیزی که می توان از آن به" دانایی های چند بعدی و چند لایه تعبیر کرد " . به دیگر سخن در نبود اینگونه دانایی ها اگر چه می توان ادعا کردکه شناخت پیرامون ممکن خواهد بود و حتی آن شناخت را هم شناختی قطعی قلمداد کرد، با اینحال و بدان گونه که مولانا به روشنی و به زیبایی هر چه تمامتر نشان داده این شناخت فقط می تواند " بیانگر نوعی شناخت جزئی همراه با برخی اوهام و توهمات درونی باشد " . یعنی توهماتی که خرطوم پیل را ناودان و گوش پیل را بادبیزن و پایش را عمود و پشت پیل در نهایت به شکل تخت براو جلوه گر شده است . به عبارت دیگر تکیه بر حواس محدود کردن و دانایی تک بعدی را برای شناخت پدیده های پیچیده کافی دانستن به مانند حرکت در تاریکی است که حاصلی جز راضی شدن به تصاویر ذهنی و اوهام درونی خود را لباس واقعیت پوشاندن ندارد. اگرشناخت ظاهری پیل با تکیه برحواس و دانایی تک بعدی این چنین می تواند رهزنی کرده و مشکل ساز شود و تصاویر ذهنی ما را در فاصله معنی داری از واقعیت قرار دهد و موجب زایش اوهام و پندارهایی توهم گونه از واقعیت پیرامونی گردد ، بدیهی است شناخت پدیده ای پیچیده و چند لایه که اصالتاً تودرتو نیز است چون سازمان های امروزی ، با تکیه صرف بر حواس ظاهری و احساسات و دانایی های تکبعدی و ساده سازی شده ، چقدر دور از دسترس و نا ممکن خواهد بود . " برای شناخت سازمان ها و غلبه بر مشکلات و چالش های آن به چیزی بیش از ابراز احساسات و کینه ها ، بغض ها و نفرت ها ، و دانایی های تکبعدی و حواس جزئی نیازمندیم " . یعنی همان چیزی که مولانا از آن به " شمع " تعبیر کرده است. شمعی که وقتی روشن شود آن فاصله معنی دار میان تصاویر ذهنی با واقعیت های پیرامونی را بر طرف کرده و یا به حداقل ممکن می رساند.

در کفِ هرکس اگر شمعی بُدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی

" و این شمع بی گمان همانا دانایی های چند بُعدی و چند لایه از سازمان ها داشتن است که امکان شناخت متکی و واقعیت را فراهم می آورد " . تعبیر و استعاره شمع در داستان پیل مولانا و تأویل آن به دانایی های چند بُعدی و چند لایه در این نوشتار در خور تأمل بیشتری است. شمع در واقع چشمه ی نوری است که در تمام جهات پرتوهای نورانی خود را گسیل نموده و امکان دیدن پیرامون را فراهم می نماید، اما باید توجه داشت که هر دیدنی ضرورتاً شناختن نیست، شناخت مقوله ی دیگری است که دیدن و حواس جزئی نیز در آن عاملیت دارند اما تنها عامل نیستند و اگر تنها اختلاف در ظاهر پدیده ها باشد و آن ظاهر هم در اطاقی تاریک قرار گرفته باشد روشن شدن شمع می تواند با فراهم آوردن امکان دیدن ، شناختی جزئی که تنها بر ظاهر دلالت دارد را محقق سازد ، اما برای شناخت مکانیزم های درونی و نحوه ی رفتار و شرایط زیست و تهدیداتی که آن پیل با آن روبرو است دیگر نمی توان صرفاً بر ظاهر و دیدن سطحی و معمولی آن تکیه کرد و به بسی چیزهای دیگر نیز نیازمندیم . " سازمان ها نیز از این مقوله جدا نیستند و شمع مورد نیاز در اینجا همان دانایی های چند بُعدی و چند لایه است که شناخت و دیدنی فراتر از دیدن و شناختن ظاهری را فراهم می آورد " به تعبیر دیگر برای کسب و تحصیل دانایی های چند بُعدی و چند لایه نه تنها به روشن شدن ظاهری پیرامون نیازمندیم که مهمتر و اساسی تر از آن ، به روشن شدن " درون و تاریکخانه ی ذهنمان " نیازمندتریم . یعنی برای شناخت متکی بر واقعیت پدیده ها ی انسانی و از جمله سازمانها بایستی شمع دانش و دانایی های چند بُعدی در درون انسان ها روشن گردد و این روشنایی درونی است که اثرات آن به شکل شناخت واقع گرایانه ی پدیده ها خود را نمایان می سازد . و این شمع زمانی در درون ما روشن می شود که بدانیم و باور داشته باشیم که شناخت ظاهر و شناخت باطن سازمان ها ضرورتاً از یک جنس نبوده و نمی توان احکام و الزامات و نتایج ظاهر را به حساب باطن آنها گذاشت . و به باور نگارنده این شمع ، شمعی نیست که فقط در یک نفر یا دو نفر روشن شود و دیگر مشکل حل گردد ، این شمع برای اینکه مشکل سازمانها را درمان کند بایستی در یک سازمان و به تعبیر مولانا در " هر کس " به تناسب روشن شده باشد . یعنی یک سازمان تماماً بایستی در "مسیر دانایی" حرکت کند و دانایی های سازمانی و علی الخصوص دانایی های چند بعدی دارای حرمت واقعی باشند تا آرام آرام شمع درونی آن سازمان بتواند روشن شده ، و امکان دیدن همراه با شناختن واقع گرایانه نیز مهیا گردد .

حکایت دیگری که بی مناسبت نبوده و مولانا در دفتر دوم مثنوی آنرا با زیبایی و واقع گرایی حیرت انگیزی روایت می کند : حکایت فردی روستایی است ، که می خواهد گاو خود را در تاریکی شب در آخور ببندد و چون آخور تاریک بود شیری آن گاو بی چاره را می خورد و بر جای او می نشیند .

روستایی گاو در آخُر ببست شیر، گاوش خورد و ، بر جایش نشست

روستایی شد در آخُر سوی گاو گاو را می جُست شب، آن کنجکاو

دست می مالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر

گفت شیر: ار روشنی افزون شدی زهره اش بدریدی و ، دل ، خون شدی

این چنین گستاخ زآن می خاردم کاو در این شب ، گاو می پنداردم [2]

مولانا در این داستان دو نوع روش و منش و رویکرد رفتاری را به زیبایی و با هنرمندی تمام در یک تابلو قرار می دهد و دو گانه ای را بوجود می آورد که هریک توضیح و تبیینی بر دیگری است .

یک رویکرد رفتاری که متکی بر تقلید و رفتار های تکراری بوده که در رفتار روستایی و بردن گاو خود در تاریکی به آخور متجلی است و دیگری رفتار متکی بر دانایی است که اگر در فرد ظهور و بروز داشته باشد پندارهای او " از خود " و " از پیرامون او" واقعی تر خواهد شد . نکته محوری و پیام کانونی حکایت فرد روستایی که مولانا می کوشد آنرا توضیح دهد آن است که تاریکی و جهل و حرکت در آنها نه اینکه شدنی نیست و یا انسانها در تاریکی و جهل حرکت و زندگی نکرده اند ، بلکه یادآوری این نکته است که " حرکت و زندگی در تاریکی و جهل بدلیل محدودیت در دید و شناخت فقط و فقط می تواند متکی بر تجربیات ساده و یک بعُدی و تقلید کورکورانه از آن باشد" . به عبارت دیگر همه ی ما این تجربه را داشته و داشته ایم که در تاریکی فقط می توان کارها ی تکراری و آنچه را که قبلاً انجام داده ایم و جزئیات را ه و مسیر آن را می شناسیم ، انجام دهیم و بعضاً به سلامت هم اگر شیری در وسط راه پیدا نشود به نقطه پایان برسیم، "در واقع رویکرد متکی بر تقلید بدان گونه که مولانا در این حکایت از آن پرهیز داده نوعی حرکت و زندگی در جهل و تاریکی است که اگر چه فقط تجربیات ساده و تک بُعدی و کم عمق و تکراری در آن امکان تحقق دارند ، با اینحال دستاورد بزرگی نیز برای صاحب آن رویکرد دارد و آن رضایت خاطر و آرامش ظاهری است که در اثر غوطه ور بودن درتاریکی، و اینکه تمام محیط پیرامون و جهان درون خود را در یک سطح می بیند و هیچگونه شکاف و فاصله ای میان آنها احساس نمی کند" . به دیگر سخن آنچه که می بیند و آنچه که پندار و تصور او به صحنه می آورد تماماً همنشینی با تاریکی و ظلمت شبانه ودر یک کلام مجاورت با جهل است.و در این مجاورت آنچه را که لمس می کند همان است که تصورش را قبلاً داشته است واز دیدن و درک پیرامون و واقعیت وجودی خویش که بسیار هم نزدیک اوست عاجز ونا توان می گردد . و در این عجز و ناتوانی نه تنها نمی تواند" گاوی" را که علی الظاهر و برحسب تکرار باید بشناسد ، نمی شناسد و اساساً درک و شناخت او از گاو هم بدلیل احاطه تاریکی و جهل ، درک وشناختی ناقص وفقط خود راضی کن بوده است ،که حتی نمی تواند درک کند چیزی را که دارد لمس می کند ، گاو نیست و" شیری درنده" است.و به قول مولانا که اگر امکان دیدن او را می داشت زهره اش پاره و دل او خون می شد.

گفت شیر : ار روشنی افزون شدی زهره اش بدریدی و ، دل ، خون شدی

" دررفتار متکی بر تقلید به شرحی که دراین حکایت آمد به دلیل ضعف در دید و شناخت ، واقعیت آنگونه که هست نه دیده می شود و نه فهم می گردد ، بلکه لباسی از تصورات خیالی بر آن پوشانده می شود و اوهام و توهمات درونی خود را واقعیت می پندارد و در این میان ، احکام اوهام و تصورات را به واقعیت نیز تسری داده و حکم قطعی هم برای آن صادر می کند که این چیزی را که دارد لمس می کند قطعاً گاو است و غافل از اینکه واقعیت شیر ، گاو خیال او را خورده و او بدلیل غوطه ور بودن در تاریکی و جهل، شیرواقعی را گاو خیالی خود پنداشته است " . این رفتار درست به مانند این است که کسی به جهت محدودیت ها و دور بودن از آثار زندگی واقعی ،آنچه را که از وسیله ایی بنام ماشین دیده و شنیده و فهم و تجربه کرده است تنها منطبق بر ژیان بوده و هر وسیله ای که فرمانی و چهار چرخ داشته باشد و حرکت هم کند ، او آنرا هم ژیان دیده و هم ژیان فهم خواهد کرد ، حال آنکه اگر در واقعیت یک تریلر روبروی او باشد او آنرا ژیان دیده و حکم ژیان را به تریلر نیز تسّری خواهد داد.

" و واضح است آثار و نتایج این ژیان خیالی را تریلر واقعی دیدن" .و اگر گستاخانه می تواند با تریلر واقعیت بازی کرده و آنرا ژیان قلمداد نماید بی گمان ناشی از غوطه ور بودن در تاریکی شب و جهلی است که از واقعیت پیرامون و وسیله ای که با آن بازی می کند دارد. و به تعبیر مولانا :

این چنین گستاخ ز آن می خاردم کاو دراین . شب ، گاو می پنداردم

یعنی اگر می دانست که واقعیت تریلر چیست هیچگاه گستاخانه به خیال اینکه ژیانی است با آن بازی نمی کرد . رفتار دیگری که مولانا در این حکایت می کوشد آنرا توضیح دهد و همچنین رفتار مختار خود را آشکار سازد ، رفتاری است که متکی بر روشنایی خرد و دانائی است . " به عبارت دیگر این تاریکی درون است که موجب جهل به پیرامون می شود و اگر بخواهیم این جهل به پیرامون بر طرف گردد چاره ای نداریم که بایستی آن تاریکی درونی را قبلاً بر طرف کرده باشیم" . این تاریکی درون و تاریک اندیشی است که زمینه ساز تاریک شدن پیرامون انسان شده و باعث می شود که شیر واقعیت را گاو خیال خود پنداشته و گستاخانه با آن بازی کند . و بدیهی ست که تاریکی درون فقط با روشنایی خرد و بکارگیری آثار و نتایج آن در رفتارها بر طرف خواهد شد .

گفت شیر: ار روشنی افزون شدی زهره اش بدریدی و ، دل، خون شدی

این چنین گستاخ زآن می خاردم کاو در این شب، گاو می پنداردم

نکته مهم و اساسی که در این رفتار اخیر شایان توجه و تأمل است، اینکه اگر کسی سالیانی دراز در تاریکی و جهل شبانه سپری کرده باشد و اساساً چشمان او فقط عادت کرده باشد که به سیاهی واکنش نشان بدهد ، بدیهی است که این چنین شخصی وقتی در روشنایی و آفتاب شب شکن قرار می گیرد و خود را بی پرده در مواجهه با شیر واقعیت می بیند، زهره اش پاره شده و دل او از دیدن واقعیت خون خواهد شد اما نباید از این مواجهه دلهره آور و سهمگین با شیر واقعیت این نتیجه ناصواب را گرفت که اکنون که روشنایی و آفتاب ملال آور و رعب انگیز شده است و چشمان ما آمادگی دیدن این همه نور واقعیت را ندارد ، پس اساساً ما را چه حاجت و ضرورت به روشنایی ؟ ! همان بهتر که در تاریکی و شب تار خود بمانیم ولی از دلهره و اضطراب فارغ باشیم . بدون تردید آرامش و قرار و عدم دلهره ، از زیباترین مطلوب های هر انسانی است و او می کوشد در مجموعه رفتارها و کردارها و اندیشه های خود به نحوی از انحاء آنها را در کنار دیگر مطلوب های خواستنی بدست آورد . " اما باید توجه داشت که آرامش و قرار واقعی و نداشتن دلهره در عالم واقع ، نه در تاریکی و جهل که در روشنایی خرد و در زیر آفتاب دانایی ممکن و دست یافتنی خواهد بود" . آرامش و قرار در تاریکی به مانند آرامش و قراری است که بر دنیای مردگان حکم فرماست. در دنیای مردگان تاریکی و روشنایی معنای یکسانی دارند و لیکن در عالم انسانی و به حکم انسان زنده بودن ، تاریکی و روشنایی نمی بایست و نمی تواند یکسان باشد و از آنجا که تاریکی نسبت معناداری با دنیای مردگان دارد ، لذا انسانهای زنده نمی توانند آرامش و قرار و عدم دلهره خود را در تاریکی ، معنا و جستجو کنند . " بنابراین آرامش و قرار واقعی و نداشتن دلهره ، نه در فرار از شیر واقعیت و پناه بردن به گاو خیال ، که در مواجهه ی هوشمندانه و متکی بر خرد و دانایی با واقعیت شیر گونه است" . واقعیتی که اگر چه در مراحل اولیه مواجهه با آن زهره انسان را پاره می کند اما به محض اینکه آفتاب دانایی انوار روشنایی بخش خود را در" جهان درون انسان" گسترانید آن اوهام و تصورات وهم گونه و سایه های خیالی از بین رفته و افق های جدیدی در پیش روی او و درکی عمیق تر از آرامش و قرار واقعی نمایان می گردد . انسان تا در تاریکی است از روشنایی واهمه دارد و لیکن به مجرد تابیدن آفتاب و تجربه کردن زندگی در روشنایی ، از تاریکی بیزار و از جهل گریزان خواهد شد .

این دوحکایتی که از زبان مولانا روایت گردید اگر چه دو گانه ای زیبا را نمایان و افق های بلندی را در عرصه دانایی و معرفت پدیدار کرده است و دل و جان مخاطبان خود را در طول تاریخ ربوده و کماکان نیز می رباید ، ولیکن در کنار آن، چشم اندازهای دل انگیزی از تعاملات انسانی و نحوء عمل آنها را نیز به زیبایی هر چه تمامتر در پیش چشم ما می گذارد که می توان به کمک آن درکی عمیق تر از مناسبات سازمانی و چالش ها و مشکلات آن نیز پیدا کرد .

حکایت سازمان های امروزی نیز حکایت همان پیلی است که درتاریکی قراردارد و مدیران آن می کوشند قبل از آنکه تکلیف تاریکی را با خود و سازمان مطبوع روشن کنند. ، بر آن احاطه و تسلط یابند . غافل از اینکه برای احاطه و تسلط بر سازمان ها بایستی ابتدا بر" تاریکی درون" غلبه کرد . احاطه و مدیریت بر سازمان ها بدون غلبه و احاطه بر" تاریکی درون" نه تنها ممکن و شدنی نیست که نتایج فاجعه باری نیز بدنبال خواهد داشت ، چرا که پدیده پیچیده و چند لایه ای چون سازمان های امروزی رانمی توان با غوطه ور بودن در تاریکی و دانایی ها ی تک بعدی مدیریت کرد و در مواردی هم که این امکان برای افرادی فراهم گردیده ، احاطه و تسلط آنها به مانند همان احاطه و تسلطی است که در داستان پیل مولانا به زیبایی به تصویر کشیده شده است . این تاریکی درون و نگاه تک بُعدی و ساده سازی شده است که با حداقل اطلاعات و دانایی محدود می خواهد حداکثر شناخت و عملکرد را در سازمانها بدست آورد . "مگر می شود پیل سازمان را فقط و فقط با تکیه بر حواس و احساسات و غرائز و اطلاعات ناقص و تک بُعدی و ساده سازی شده شناخت و بر آن مدیریت کرد؟ !" این حرکت در تاریکی ، و با سایه ها و تصورات خیالی از خود و ازدیگران همنشین بودن است که "واقعیت شیر گونه" سازمانهای امروزی را "گاوی رام و اهلی" پنداشته و گستاخانه مشغول بازی و" شیر دوشی" از آن می شوند.

برای غلبه بر" گاو و مدیریت کردن آن" ، تنها آب و علف آن را تأمین نمودن ، و کمی هم زبر پایش را جاروب کردن کفایت می کند ولیکن برای احاطه و تسلط و" مدیریت کردن شیر" به زاد و توشه ا ی بیش از آب و علف و جاروب کردن حاجت می باشد . " و آیا کسی هست که نداند با روش و منش تراز گاوی نمی توان به سراغ شیر رفت و به سلامت هم برگشت ؟!» دادن آب و علف به گاو یک هدف غایی بیش ندارد و آن بهره کشی و شیر دوشی از آن است و برای اینکار هم نه نیاز به تجربه و دانایی ها ی چند بعدی و پیچیده و تخصص دارد و نه به شناخت عمیق از گاو حاجت می باشد، تنها چیزی که نیاز است پیروی و تقلید از رفتار و منش دیگرانی است که در محیط او حضور داشته و در دسترس اویند و از این طریق نحوه بازی کردن و شیر دوشی از آنرا فرا می گیرد . اما و صد اما تنها با تقلید و رونویسی و کپی برداری به سراغ شیر رفتن و با تصورات خیالی خود خوش بودن و در عالم اوهام بر شیر غلبه کردن ، تنها دستاوردی که دارد ، ملاقات با ، مرگ و دود شدن آن تصورات خیالی خواهدبود. " مگر می شود شیر سازمان ها را تنها با رونویسی و کپی برداری از این و آن به دام انداخت ؟ !" اگر رونویسی و کپی برداری در رام کردن و بهره کشی و شیر دوشی از گاو جواب داده و می دهد ، در مواجهه با واقعیت شیر گونه سازمانهای امروزی نه تنها کفایت نکرده و نمی کند که جای صیاد و صید نیز عوض شده و آنهایی که فکر می کردند صیاد شیر هستند، به دست همان صید مغلوب گردیده و قدم از قدم بر نخواهند داشت .

آیا اینکه مشکلات و چالش های تکراری در سازمان های امروزی دائماً در حال تکرار شدن و حرکتی دایره وار از مکررات را تجربه کردن ، بدون آنکه موضوعی و مسئله ای به حل نهایی خودش برسد و از لیست پی گیریهای مدیران ارشد آن خارج گردد ، "غیر از آن است که جای صیاد و صید عوض شده است" و صیدی که قرار بود با تدبیر و دانایی و روش و منش مدیریتی صیاد آرام و قرار یابد ، صیاد بی چاره و ساده اندیش را مغلوبه کرده و او را در قفس تنگ ساده انگاری ها و دانایی های تک بعدی و کم عمق و تصورات اوهام گونه خویش گرفتار نموده است ؟!

حکایت" پیل مولانا و داستان گاو آن روستایی" ساده انگار و تقلیدگر به باور اینجانب دو روی یک سکه بوده و به یک واقعیت مغفول مانده در سازمانهای امروزی نیز دلالت دارد که البته بیانگر مهمترین و اساسی ترین چالش در پیش پای حرکت سازمان های امروزی نیز می باشد و آن اینکه فصل مشترک آن پیل و این گاو خورده شده توسط شیر ، " نبود روشنایی خرد و ، آفتاب دانایی است " . به عبارت دیگر این شمع دانایی و خرد است که واقعیت پیل را آنگونه که هست بر ما آشکار می سازد و اجازه نمی دهد که شیر بر جای گاو نشسته را گاو پنداشته و در بی خبری خویش مشغول بازی کردن با چیزی شویم که در واقعیت خود، بسیار رعب انگیز و دلهره آور خواهد بود و ما را نهی خواهد کرد که تجربیات و الزامات و احکام مربوط به گاو را به واقعیت شیر تسّری دهیم . و همچنین به روشنی به این واقعیت دلالت می کند که در نبود این شمع و آن دانایی های چند بُعدی و چند لایه و عمیق و تودرتو نه تنها واقعیت سازمانها و مشکلات و چالش های آنها آنگونه که هستند دیده نمی شود و به چنگ نمی آید که اساساً امکان دیدن آنها نیز وجود نداشته و ندارد و آن چه را که از سازمان به شناخت آنان می آید بی شباهت به همان اوهام و تصورات خیال گونه ی آن روستایی ساده انگار نیست که شیر در دست خود را گاو می پنداشت ." به تعبیر دیگر روی دیگر سکه بی خبری و غوطه ور بودن در تاریکی و دانایی تک بعدی و ساده سازی شده ، نداشتن قدرت تمیز و تشخیص شیر از گاو خواهد بود " .

اکنون در نقطه ای قرار داریم که می توان به آن چالش بنیادین و اساسی که سازمان های امروزی با آن دست به گریبان هستند پرداخت و پرده از چهره مستور آن بر کشید. سازمان های امروزی به حکم آنکه نهادی انسانی هستند ، دائماً در حال تکامل و رشد و پیشرفت بوده و از دیگر سو از آنجا که این سازمانها در محیطی به شدت متلاطم و متغیر و درحال دگرگون شدن قرار دارند و عمل می کنند و از آن تأثیر می پذیرند چاره ای ندارند که بایستی خود را در این دریای مواّج و پر تلاطم حفظ کرده وامکان بقا و توسعه ی خود را نیز فراهم نمایند . فصل مشترک این رشد و توسعه انسانی و حفظ بقا و توسعه ی سازمانی در این محیط پر آشوب و تغییرات روزانه ،" کسب دانش های مورد نیاز و دانایی های چند بعدی است" . به عبارت دیگر هم انسان به حکم اینکه انسان است و دائماًدر حال تکامل ، به این دانش ها هم نیاز دارد و هم آنها را تولید می کند و خلاصه اینکه ما با انسانهایی روبرو هستیم که دائماً دانش و اطلاعات آنها در حال گسترش و توسعه ی روزافزون می باشد ، و هم اینکه سازمانها نیز جهت غلبه بر محیط بر تلاطم و کنترل تغییرات و مدیریت آن و فراهم آوردن امکان بهره برداری مناسب در راستای حفظ بقا و توسعه ی خود دائماً نیاز به دانش های جدید و دانایی های چند لایه و چند بعدی و متناسب با آن تغییرات دارند . نتیجه طبیعی و بدیهی این هر دو" توسعه انسانی و توسعه سازمانی" در این شرایط متغیر و غیر قابل کتمان ، یک چیز است و آن فراهم آمدن محیطی است که در آن امکان کسب دانش ها ی چند لایه و پیچیده و داشتن کارکنانی با دانایی های چند بعدی میسر گردیده است .

" به دیگر سخن نه انسانها و نه سازمان ها برای غلبه و مدیریت بر شرایط متغیر و در حال دگرگونی ، چاره و گریزی جز کسب وتحصیل دانش در سطوح گوناگون و تکیه بر دانایی های چند بعدی و چند لایه ندارند" . نکته قابل تأمل در این میان آن است که توسعه انسانی و توسعه سازمانی برای اینکه بتواند اثرات خود را نمایان سازد نمی تواند در یک راستا نباشد . به عبارت دیگر بین توسعه انسانی و توسعه سازمانی نسبت های معناداری وجود دارد که بی توجهی و بی اعتنایی و عدم لحاظ این نسبت ها در مناسبات مدیریتی نتایج فاجعه باری به همراه خواهد داشت . " به باور نگارنده توسعه سازمانی متوقف و مترتب بر توسعه انسانی است و تا توسعه در نوع انسان رخ نداده باشد ، توسعه در سازمانها امری خیالی و توهمی ساده انگارانه خواهد بود " . یعنی تا دانش و کسب دانایی های چند بعدی و پیچیده و بکارگیری آن در رفتارهای نوع انسان محقق نشده باشد نمی توان انتظار داشت که سازمانهای امروزی بتوانند در مسیر رشد و تعالی و مدیریت محیط پر تلاطم قرار گرفته و توسعه یابند. [3] به عبارت دیگر این اثرات ، و پی آمدهای توسعه انسانی است که در توسعه سازمانی نمایان می گردد .

نکته مهم در این میان آن است که چگونه می توان آن نسبت معنا دار مابین توسعه انسانی و توسعه سازمانی را بوجود آورد ." به دیگر سخن چگونه می توان کارکنان توسعه یافته را،مؤثر درتوسعه سازمانی کرد؟ یعنی چگونه می توان پتانسیل نهفته در توسعه انسانی را در توسعه سازمانی به فعلیت در آورد ؟ !" به باور نگارنده شکافی عمیق و معنا دار ما بین پتانسیل نهفته درکارکنان توسعه یافته و عدم توسعه یافتگی سازمانهای امروزی وجود دارد که ناشی از عدم بکارگیری و دخالت ندادن آن پتانسیل درساختارهای سازمانی است. اینکه می گوییم ما بین این دو توسعه نسبت های معنا داری وجوددارد و این دو اگر بخواهند اثرات خود را نمایان سازند نمی توانند در یک راستا نباشند به این معنا است که تا آن پتانسیل به فعلیت در نیاید توسعه سازمانی محقق نخواهد شد . " و در اینجاست که مهمترین و اساسی ترین چالش پیش روی سازمانهای امروزی خود را نمایان می سازد یعنی چالش بکارگیری کارکنان توسعه یافته با دانایی های چند بعدی و چند لایه " . یعنی سازمانهای امروزی با واقعیتی روبرو هستند که هم کارکنانی فرهیخته و آگاه به تحولات محیطی و ضرورت توجه به دانایی و کسب دانش ها ی چند بعدی داشته و هم اینکه آمادگی و امکان بکارگیری این نوع کارکنان را در سطوح مختلف ندارند . به عبارت دیگر پارادوکسی کشنده و فاجعه بار که موجب پس رفت در عملکرد های سازمانی شده این سازمانها را گرفتار کرده است . پارادوکس میان مدیریت مؤثر بر سازمانها و غلبه بر شرایط متلاطم و متغیر محیطی، با ضرورت بکارگیری نیروهای فرهیخته و با دانایی ها ی چند بعدی و چند لایه.

"به دیگر سخن عدم ارائه پاسخی سازگار و متناسب با این پارادوکس موجب شده است که سازمانهای امروزی وقتی بصورت تاریخی به آنها نگاه می شود نه تنها این چالش و پارادوکس در آنها امکان حل و رفع نداشته ، که روز به روز و دوره به دوره ضمن عمیق تر شدن آن ، در ایفای وظائف ذاتی خود نیز به عقب رفته اند و آن شکاف و پارادوکس دائماً در حال عمیق تر شدن و اثرات فاجعه بار آن نمایان تر شده است " . تا زمانی که سازمانهای امروزی و مدیران آن نتوانند براین پارادوکس کُشنده و چالش نفس گیر و سازمان بر باد دِه غلبه نمایند و زمینه های روحی و روانی لازم را در خود و در سازمان متبوع جهت بکار گیری دانایی های چند بعدی و چند لایه فراهم ننمایند ، " نمی توان امید داشت که پیل سازمان ها درست دیده شود و شیر بر جای گاو نشسته ، گاو پنداشته نشود " .

البته اینکه چرا اساساً این پارادوکس در سازمانها بوجود آمده و شرایط ایجابی آن چه بوده است اگر چه بحثی مهم و اساسی است و لیکن از دایره توجه و هدف این نوشتار فعلاً خارج است و حوصله و زاد و توشه ی دیگری می طلبد که امیدوارم روزی بتوان به آن پرداخت . با اینحال این نوشتار فقط در مقام توصیف واقعیتی است که در حال عمل بوده و نمایان تر از آن است که بتوان آنرا کتمان کرد و یا نادیده انگاشت و یا از کنار آن ساده لوحانه و کاسبکارانه گذشت . و تذکر این نکته که تا این چالش بنیادین در تحولات سازمانی و فرهنگ آن و روح و روان کارکنان و مدیرانش دیده نشود و سازمانها خود را برای مواجهه ی معقول و منطقی با این چالش مهیا نسازند اساساً نمی توان سخن از توسعه سازمانی و بهره وری به میان آورد. . " این چالش ، چالشی نیست که بتوان حل آنرا به تأخیر انداخت و یا آن را به شیوه ها و روش های مختلف به فراموشی سپرد ، به تأخیر انداختن آن بیش از آنکه بیانگر قدرت سازمان و مدیران آن باشد ، نمایانگر عدم آمادگی روحی و روانی و فاصله داشتن از بلوغ سازمانی مورد نیاز جهت مواجهه با روشنایی و دانایی های چند بعدی و اعترافی زود هنگام به نا کارآمدی و ترس از روشنایی خرد و پناه بردن به تاریکی برای دیده نشدن و دل خوش بودن با تصاویر ذهنی خود و پیل سازمان را به قدر قد و قامت خود تعریف کردن و واقعیت شیر گونه ی سازمان ها را گاوی رام و اهلی پنداشتن ، است " .

به امید روزی که چراغ دانش و دانایی و حرمت داشتن دانایان و اهل تجربه در سازمانهای امروزی روشن شود که روشن شدن آن چراغ بی گمان اگر نه همه ، ولیکن بسیاری از اختلافات و سوء تفاهمات و چالش های مدیریتی و مشکلات سازمانی را بر طرف خواهد کرد .

در کفِ هر کس اگر شمعی بُدی اختلاف ازگفتشان بیرون شدی

و روزی که آن شمع در سازمان ها روشن شود سازمانها به تعبیر مولانا " چشمی دریایی" پیدا کرده و "چشم حس" را رها خواهند کرد و واقعیت را آنگونه که هست خواهند دید . به امید آن روز

چشم دریا دیگر است و ، کف دگر کف بِهل ، وز دیده ی دریا نگر

اهواز ، محمدرضا قاسمی

دانش آموخته علم سیاست و مدیریت و دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی



[1] - مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، ابیات 1259 لغایت 1268

[2] - مثنوی معنوی ، دفتر دوم ، ابیات 505 لغایت 509

[3] - نگارنده در نوشتاری تحت عنوان « بهره وری سازمانی و نسبت آن با بهره وری انسانی » این مفهوم را به تفصیل بسط داده و در آنجا نشان داده ایم که بهره وری سازمانی بدون بهره وری انسانی نه ممکن و نه شدنی است که برای مطالعه بیشتر می توان بدان مراجعه کرد.



محمدرضا قاسمی
نظرات بینندگان
آخرین اخبار