آراس: تابستان سال 1357 بود و مدارس تعطیل شده بودند. گرما امان از زمین و آسمان ستانده بود. من از اوایل تابستان به آبادان میرفتم و بودن در آن جغرافیای مهربان و همراهی با دایی مرحومم حاجآقا شکاری که فردی متدین و انقلابی بود و بانی مجالس و برنامههای مذهبی و همچنین شکل دهندهی تظاهراتها و نشستهای اعتراضی به رژیم سفاک شاهنشاهی، فرصت مغتنمی بود تا قدمهایم را در مسیر انقلاب محکمتر سازم ایشان ارتباطی عمیق با روحانیون و انقلابیون آبادان داشتند و تمام هستیاش را وقف آرمانهای انقلابیاش کرده بود.
یادم میآید روزی حضرت آیتالله خزعلی دامت برکاته جهت سخنرانی به آبادان تشریف آورده بودند. من هم مستمع سخنرانی دشمنشکن ایشان بودم. پس از سخنرانی ایشان تظاهراتی علیه رژیم منفور شاهنشاهی انجام شد همه گرد شخصی جمع شده بودند که برایشان گوشهای از حسینیهی بهبهانیها صحبت میکرد من هم به جمعشان پیوستم. آن مرد بزرگ تا چشمش به من افتاد گفت: انگار غریبهای؟ اهل کجا هستی؟ گفتم: هندیجان! ایشان بسیار خوشحال شد و به قول امروزیها حسابی تحویلم گرفت او کسی نبود جز محمد نصراللهی! لبخندی زد و گفت: دامادمان هم هندیجانی است! و منظورش جواد روشن زاده رئیس فعلی انجمن اسلامی معلمان خوزستان بود. دستهایم را به گرمی فشرد و اعلامیهای از امام خمینی(ره) به من داد که در بین جوانان انقلابی هندیجان توزیع کنم و من هم وظیفه ای که بر دوشم نهاده بود را به نحو احسن انجام دادم. چندی نگذشت که رئیس پاسگاه آن دوران هندیجان که فردی بنام سروان صفری بود و همه او را با هیبتی خاص و خشن میشناختند مرا احضار کرد و تفهیم اتهام نمود.
تعهدی از من گرفت و یک ساعت بعد مرخص شدم اما این تعهد نمیتوانست پا برجا بماند. یک هفته بعد در اوایل دیماه آقای علوی از همشهریان ما که میگفتند استاد دانشگاه است شخص سخنرانی را با خود به هندیجان آورد که طبق اعلام قبلی در شهر محل قرار و سخنرانی امامزاده شاه عبدالله تعیین شد. در روز موعود تعداد حدود ششصد نفر از جوانان و فرهنگیان و انقلابیون حاضر بودند. ایشان سخنرانی تهاجمی علیه نظام منحوس پهلوی انجام دادند که با اعتراض سروان صفری و ستوان دوم اکبرآبادی روبرو شد و حرفها ناتمام ماند. یک نفر با بلندگوی دستی شعار میداد و من هم که جوانی 17 ساله بودم بلندگو را گرفتم و شعار میدادم: زیر بار ستم، نمیکنیم زندگی! جان فدا میکنیم در ره آزادگی! ... بگو مرگ بر شاه .... شعار سر میدادم و مردم همراهی میکردند که دوباره با خشم سروان صفری مواجه شدم. مرا خوب میشناخت. گفت: پسر شنبدی باز هم تو؟ مگر چند روز پیش تعهد ندادی که در هیچ تظاهراتی شرکت نمیکنی؟ هنوز صدای خشن و هیبت خاصش را به یاد دارم و عصبانیتش را موقعی که دید پای آرمانهای امام ایستادهام. یاد آن دوران تلخ اما شیرین بخیر! همچنین یاد مرحوم محمد نصراللهی نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی.
یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
غلامرضا شنبدی