آراس: به جستجو برآمدم که قصه چیست و اینان کیستند؟* خبر آوردند جمعی خفتگانند در غاری نزدیک شهر که بانگ حق پریشان حالشان کرده،جامه دران و عربده کشان سوی شهر حرمله می کنند.
مرقومه ای از سرکار خانم امیری عضو شورای مرکزی حزب ندای ایرانیان و دبیر شعبه خوزستان این حزب خواندم که در آن از عملکرد استاندار خوزستان دفاع کرده و به تخریب گران استاندار فعلی نهیب زده بود، که حال خوزستان بد است و تنش و نزاع و سهم خواهی درمان آن نیست.
حال دیارمان بد است و اگر امروز وحدت و همدلی و تلاش و کار را پیشه نکنیم، فردا روز باید انگشت حسرت به دندان گزیده و جواب پرسشهای فرزندان این آب و خاک را دهیم، که در ایام شباب مان برای سرزمین شان چه کردیم. ایشان به نیکویی حساب منتقدان را از تخریب گران جدا ساخت، و هاکذا حساب استخوان خورد کرده های عالم سیاست و دلسوزان خاکِ تفتیده ی خوزستان را از قوم گرایانی از الوار و اعراب و بهبهانیون و دزفولیون و… که همواره یکی از دلایل عقب ماندگی ملتها بوده اند.
همچنین هشدار بعدی او به تندورهای سیاسی از سه خط اصول و اصلاح و اعتدال بود و در پایان چه خوب نشانه رفت، فرصت طلبان را و مجیز گویان را و مرد نمایان شلیته به کمر بسته را، که اینان آفت خوزستانند و تا چنین سالوس هایی در این مرز پر گوهر سوار اسب مرادند، این دیار رنگ آرامش را نخواهد دید.
در اندیشه ی اثر بخشی این گفتار و نوشتار بودم که شاهد از غیب رسید. گویی آب در لانه موران ریخته شد و از هر سویی عربده کشان و حرمله کنان وا طایفه گویان و وا سیاستا گویان به میدان آمده و تند باد دروغ وزیدن گرفت.
القصه این جماعت که شسته و نشسته روی به حامیان ثبات مدیریت در خوزستان، به حامیان توسعه در خوزستان، به حامیان رفع مشکلات مردم در خوزستان می تازند، بی آنکه واقعیات استان را به مردم بگویند، بی آنکه بگویند منابع قدرت و اثر در استان کجاست، نیاز مردم چیست، حوزه نفوذ استاندار و فرمانداران و مدیران کل و منشا اثرگذاری بر آنها کجاست و … همینان تنها راه حل مشکلات بی شمار استان را نواختن دلسوزان این دیار با هر ابزاری و به هر بهایی می دانند.
اینان تا چوب برداشته شده گربه وار فرار کردند و چه نیکو بود آن نوشتار.. امید آن است که حق طلبان از خار مغیلان نرنجند و دلسوزان خوزستان از تلاش برای آبادانی و توسعه و رفع مشکلات استان لحظه ای فروگذاری نکرده که فرصت اندک است و ره دشوار…
شهر آشوبان را حوالت دهیم به خطی از خواجه شیراز
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است مرا فتاده دل از ره، تو را چه افتاد است؟
برو فسانه مخوان و فسون مدم (کآخر)** گز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
فرشاد صفرزاده
مسئول شاخه فرهنگیان حزب ندای ایرانیان شعبه خوزستان