این روزها که از یک سو مصادف با ماه مبارک رمضان و از سویی دیگر هنوز تب انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر تقریبا بر گفتمان فضاهای ارتباط جمعی سایه انداخته ، موسم امتحانات نهایی متوسطه نیز است، امتحاناتی که بدلیل نفوذ ضریب سی درصدی معدل در نتایج کنکور ، و کشوری بودن سوالات امتحانی، فرزندان استانمان را در این شرایط جوی و دمای بالای ۴۵ درجه و کوتاهی ناخواسته زمان تحصیل و جو سیاست زده استان، در شرایط سختی قرار داده است.
اما تلنگری که در این ایام خوردم:
ساعت حدود هفت و چهل دقیقه صبح یکشنبه ، در حال رفتن به سرکار (آموزش و پرورش ناحیه ۴ اهواز واقع در کیانپارس) ، و نزدیک محل کاربودم که توجه ام به یک نوجوان آشفته و ژولیده ای جلب شد ، او وقتی دید ،اتومبیل را نگه داشته و به او خیره شده ام ،بطرفم آمد ، همانطور که نزدیک میشد با خود گفتم حتما کمک مالی میخواهد ، خوب است بخاطر دفع شر و بلا کمکی به او بکنم ،هر چند در فضاهای گفتگویی و صدا و سیما کمک به افرادی که دست خود را بطرفمان دراز میکنند،با تحلیل های مارکینزی نهی شده است، و آنرا به ضرر اقتصاد می دانند،اما من در خیلی مواقع تحلیل های آنها را با عالم واقع قبول نداشتم ،لذا اسکناسی را جهت کمک به آن نوجوان آماده کرده بودم ، نزدیک شد ، شیشه ماشین پائین بود ، ---- عمو دبیرستان ..... کجاست؟ من یکساعته دنبال این مدرسه میگردم ، گفتند ،کیانپارس خیابان ... است ، از بس دور خودم گشتم ، با زبان روزه حالت تهوع گرفته ام.
-- آدرس دبیرستان را میخواهی چکار؟
--- امتحان نهایی دارم ، گفتند ،حوزه امتحانی ات آنجاست.
کارت شناسایی ورود به جلسات امتحانی را از جیبش درآورد ، حوزه امتحانی یکی از مدارس برخوردار منطقه بود ،با شوخی بهش گفتم ، که با دمپایی و موهای شانه نکرده و صورت نشسته میخواستی بری پارک یا جلسه امتحان !!
با بی حوصلگی گفت ، ؛ تو حالا آدرس را بلدی؟!
-- بیا بالا آدرس را بلدم ،
بدون سوال درب ماشین را باز کرد و نشست .
سعی میکردم با او سر صحبت را باز کنم ، اما او مرتب از هزینه کرایه میپرسید ،
گویا پدرش کارگر روزمزد بوده که بعلت دیسک کمر خانه نشین شده و الان خودش که پایه سوم ریاضی است ، با روزی بیست هزار تومان بعدازظهرها ،با در دست گرفتن مقوای قیمت میوه فروشان دست فروش در خیابان می ایستد ،میگفت چندین بار نزدیک بود ، ماشین های با سرعت بالا ،وی را زیر بگیرند،
نزدیک مدرسه شدیم ، ساعت از ۸ گذشته بود ،
و ممکن بود بدلیل تاخیر او را سر جلسه راه ندهند!
همین طور که شرایط ناجی را مرور میکردم ، دوباره از من پرسید: که کرایه ام چقدر است ، گفتم ،کرایه ای نیست ،ماشین دولت است ، که ناجی گفت ،مگر میشود با ماشین دولت مسافر سوار کنی ، گفتم : تو مسافر نیستی ،دانش آموزی و باید به امثال تو خدمت کرد ، نمیدانم ،اما نگاهش نشان میداد ،که این جمله مرا باور نداشت ،
اگر خدمت باشد ، که لازم است ؛مستمر و با برنامه باشد نه تصادفی و بعد هیچی!!
با ناجی پیاده شدم و به اتفاق داخل مدرسه شدیم ، مدیر به استقبال آمد ، از او خواهش کردم ، او را به جلسه امتحانی راهنمایی کند ؛ و از ناجی هم قول گرفتم ،خوب درس بخواند ،تا بتواند تغییری در اوضاع خانواده ی دردمندش ایجاد کند ، او همانطور که در خود فرو رفته بود ، پاهایش را بیشتر در دمپایی اش فرو برد ،
در برگشت بین شرمندگی و خرسندی بلاتکلیف بودم ، از یک طرف،شرمنده ؛ ،.از اینکه باعث بین رفتن هزاران استعداد بدلیل محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی شده ، و اینکه هزاران ناجی که خود غریق ،نابسامانیهای اجرایی و زیاده طلبی عده ای شده اند ،و مجبورند در یک مسابقه نابرابر آموزشی شرکت کنند ، و خرسند بودم که او توانست ، نام خود را در سر برگ امتحان بنویسد و به همه اعلام دارد ،که او هم حاضر است.
اینکه رقابت های آموزشی نیز تحت تاثیر شرایط اقتصادی ،بخصوص در دوره متوسطه قرار گرفته است ،شکی نیست و این موضوع برای اشاعه یک توسعه پایدار که همگنی در رشد باید برای طبقات اجتماعی آن رقم بخورد ،یک آسیب بزرگ بحساب میآید تردیدی وجود ندارد ، چه بسا در شرایطی که گسل های طبقاتی ناشی از فقر ارتباطات انسانی را تحت الشعاع قرار دهد ، فقر نوعی از نفی انسانیت است ، که حاصل مرگ اخلاق و نظام اجتماعی نآکارمد است ، در جامعه استانی خودمان با این انباشت ثروت خدادادی علیرغم توانایی در ریشه کن کردن فقر بصورت نسبی ،متاسفانه هنوز شاهد عریانترین تجلیات فقر و آنهم در قشر دانش آموزی، که بزرگترین دارایی یک جامعه هستند ،مواجه هستیم.
فقری که برای اثبات آن نیازی به آمار وارقام نیست، فقری که کرامت،حرمت و عزت نفس آنها را هدف قرار داده و باعث به سخره گرفتن غرور و آینده آنان شده است.
(فاضل خمیسی... خرداد ۹۶)