يکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۳ | Sunday , 08 June 2025
کد خبر: ۱۹۶۸
تاریخ انتشار: ۱۶:۳۹ - ۱۴ خرداد ۱۳۹۵

مورچه‌های متحجّر؛ نوشتاری از حاج لفته منصوری

می‌دانم ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ نمی‌میرد ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ

اختصاصی آراس : حاج لفته منصوری

اشاره:

دیروز دو رویداد فرهنگی جالب در رابطه‌ی با من شکل گرفت. یکی؛ خانم ثریا منصوری عموزاده این‌جانب پیشنهاد مطالعه داستان کوتاه مورچه‌های متحجّر از کتاب مجموعه داستان جوجو رو نیگا! اثر کورت ونه گات را به من داد و دیگری دوستِ خوبم حاج عبدالامیر اهوازیان پیام و عکسِ زیر را برایم فرستاد:

ﻋﮑﺲ پایین ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ می‌دهد ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ جامانده ﺍﺯ خانواده‌اش سیم‌خاردار ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ. ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ دلیل خیانت ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.

ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ نوشته‌ای ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ یادداشت ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ:

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ به خاطر ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ بی‌گناه ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دستان ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می‌سپارند. می‌دانم ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ نمی‌میرد ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به نام ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ نام‌گذاری ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ بنیان‌گذار ﯾﮑﯽ ﺍﺯ بزرگ‌ترین ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.

ﺑﻘﻮﻝ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ:

ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ؛ تولیدمثل ﺭﺍ ﻫﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ بلد است...!

 
مورچه‌های متحجّر؛ نوشتاری از حاج لفته منصوری
 

کتاب‌شناسی:

نام کتاب: مجموعه داستان جوجو رو نیگا! عنوان اصلی: Look at the birdie: unpublished short fiction, 2009. نویسنده: کورت ونه گوت. ترجمه‌ی زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده. ناشر: تهران، مروارید، چاپ اول پاییز 1390. موضوع: داستان کوتاه آمریکایی – قرن 20 میلادی. تعداد صفحه: 244. قیمت: 49000 ریال.

این کتاب فقط در کتابخانه‌های عمومی مرکزی استان خوزستان و شهید علی هاشمی وجود دارد.

نویسنده:

کورت ونه گوت Kurt Vonnegut در 11 نوامبر 1922 در شهر ایندیاناپولیس به دنیا آمد. در سال 1942 از دانشگاه «کورنل» در رشته‌ بیوشیمی فارغ‌التحصیل شد. در همین سال، به عضویت ارتش آمریکا درآمد. تجربه‌ ونه‌گات به‌عنوان یک اسیر و زندانی جنگی، تأثیر بسزایی در آثارش، به‌ویژه «سلاخ خانه‌ شماره‌ پنج» (1969) گذاشت. او در لباس سرجوخه‌ پیاده‌نظام آمریکا در 14 دسامبر 1944 پس از آن‌که از نیروهای خودی جا ماند، به اسارت نیروهای نازی آلمان درآمد. در درسدن آلمان بمباران‌های این شهر را در 13 و 14 فوریه 1945 شاهد بود و یکی از هفت زندانی جنگی آمریکایی بود که ازآنجا جان سالم به دربرد.

ونه‌گات از سوی ارتش نازی، مأمور جمع‌آوری اجساد شده بود و تماشای بقایای خاکسترشده‌ سربازان، هسته‌ اصلی معروف‌ترین رمان او «سلاخ خانه‌ شماره‌ پنج» را شکل داد. او در ماه می 1945 آزاد شد و به آمریکا بازگشت. بعد از آزادی ازدواج کرد و در سال 1970 ازدواجش به جدایی انجامید.

اولین داستان کوتاه ونه‌گات در سال 1950 بنام «گزارش صدای طویله» در نشریه «کولیرز» منتشر شد و اولین رمانش نیز «پیانیست» بود که در سال 1952 به چاپ رسید.

رمان «صبحانه‌ قهرمانان» (1973) یکی از پرفروش‌ترین آثار او بود که به همراه «گهواره‌ گربه» (1963) بیش‌ازپیش نام او را بر سر زبان‌ها انداخت. ونه‌گات در سال 1997 با انتشار رمان «زمان لرزه» از داستان‌نویسی کناره‌گیری کرد؛ اما همچنان به‌عنوان ستون نویس در روزنامه‌ها فعالیت داشت و تا هنگام مرگ، به موضوعات مختلفی ازجمله ابراز تنفر نسبت به دولت جورج بوش پرداخت. در سال 2005، ونه‌گات بسیاری از مقالاتش را در کتابی بنام «مرد بی‌وطن» منتشر کرد که به فروش بسیار بالایی دست‌یافت.

از دیگر رمان‌های این نویسنده‌ سرشناس می‌توان به «شب مادر» (1961)، «خدا شمارا بیامرزد آقای رزواتر» (1965)، «اسلپ استیک» (1976)، «محبوس» (1979)، «مجمع‌الجزایر گالاپاگوس» (1985) و «ریش آبی» (1987) اشاره کرد. او همچنین چهار مجموعه‌ داستان کوتاه از خود به‌جای گذاشت.

کورت ونه‌گات در حالی روز یازدهم آوریل 2007 در سن 84 سالگی در منهتن نیویورک درگذشت که چند هفته پیش از آن براثر سقوط از ارتفاع، دچار ضربه‌مغزی شده بود.[1]

شخصیت‌های اصلی داستان:[2]

- ژوزف بروزنیک محکم و معتمد و ازنظر ایدئولوژی مبرا از خطا. این ژوزف بود که با انتشار آن مقاله‌ی جنجال‌برانگیز [برادرش پیتر] مخالف کرده بود، ژوزف بود که کتباً پوزش خواسته بود.

- پیتر برادر بیست‌وپنج‌ساله‌ی ژوزف است که یک ماه پیش مجبورش کردند به خاطر مقاله‌اش در مورد مورچه‌های جنگی و مهاجمی که زیر پرچین پیداکرده بود، علناً عذرخواهی کند. پیتر آن مقاله را به‌عنوان یک شاهکار و یک روش علمی دانش‌پژوهی به دنیا ارائه داده بود؛ اما تنها چیزی که نصیبش شد توبیخی تلخ و گزنده از جانب مسکو بود. به او انگ انحراف ایدئولوژیکی و گرایش‌ها خطرناک غرب‌زدگی زده بودند.

- بورگوروف سرپرست رئیس مآب معدن، جوان متکبر و بی‌شعوری به نظر می‌رسید و درعین‌حال هر وقت در جمع کارگران معدن، اسمی از او برده می‌شد، با ترس و تکریم همراه بود. می‌گفتند که او از نوادگان عموی استالین و محبوب اوست و فقط با انجام کارهای مهم، خوش‌خدمتی می‌کند.

پیتر و برادرش که مورشناس معتبری در روسیه هستند از دانشگاه دنیپرپیتروفسک فراخوانده شده تا درباره رگه‌های غنی از مورچه‌های متحجر که در حفره‌ای که به دستور یک شخص شخیص از مسکو برای یافتن اورانیوم حفرشده است، تحقیق کنند.

خلاصه داستان کوتاه مورچه متحجر از کتاب مجموعه داستان جوجو رو نیگا:

داستان مورچه‌های متحجّر دهمین داستان کتاب و 19 صفحه است. این داستان شامل سه قسمت به‌هم‌پیوسته و یک مؤخره‌ی پایانی است.

قسمت اول:

ژوزف بروزنیک و برادرش پیتر مورچه شناس معتبری در روسیه هستند. این دو، برای تحقیق روی فسیل‌های به‌دست‌آمده از اعماق حفاری معدن اورانیوم دعوت‌شده بودند. بورگوروف سرپرست معدن به شخصیت‌های بالای حکومت وابستگی داشت و به دلیل جاه‌طلبی و نیز انتساب او به نوادگان استالین مدیریت خفقان‌آوری بر محیط کار و اردوگاه استراحت کارگران ایجاد کرده است. بورگوروف یک قوطی حلبی کوچک حاوی مورچه‌هایی که کارگران او از اعماق زمین پیدا کردند را به آن‌ها نشان داد. این دو دانشمند پس از بررسی مورچه‌ای که در داخل تکه سنگ آهکی بود، به کشف بزرگ و هیجان‌انگیزی دست یافتند. آن‌ها مورچه‌ی دو سانت و نیمی پیدا کردند که اصلاً چنگال ندارد و عجیب‌تر و شگفت‌انگیزتر اینکه یک شی شبیه تکه چوب یا انگل کوچولو یا گیاهی کنار این مورچه‌ی خوش‌تیپ مشاهده کردند. پس از بررسی دقیق با ذره‌بین این شگفتی مضاعف شده و هیجان کشف بزرگ به وقوع پیوست. این شی شبیه یک ویولن برنجی است.

قسمت دوم:

برادران مور شناس برای استراحت به اردوگاه رفتند و روی تخت دوطبقه‌شان روبه روی‌هم نشسته و فسیل شگفت‌انگیز را ردوبدل می‌کردند و درباره‌ی چیزهایی که فردا صبح قرار بود بورگوروف از انبار دربیاورد، حدس‌هایی می‌زدند. هوای سنگین و محیط متعفن اردوگاه، تشک‌هایی که پر از کاه بود، تحمل اردوگاه را برای آنان دشوار ساخت. آن‌ها غرق گفتگو درباره این ویولن کوچک بودند. پیتر گفت: «جایی بدتر از این طویله وجود ندارد» چند نفر آن‌طرف که بازی می‌کردند سر از روی ورق‌ها بلند کردند، ژوزف لگد جانانه‌ای به پیتر حواله‌کرد. مرد کوچک اندامی ورق‌هایش را روی زمین انداخت و به سمت تخت اش که می‌رفت، خندید و گفت «طویله.» دست کرد زیر تشکش و یک بطری نوشیدنی درآورد. «می‌زنی رفیق؟» ژوزف به بهانه‌ی اینکه مقداری از وسایلمان توی دهکده جامانده برادرش را به بیرون کشید. «پیتر ... آخه پسر، کی تو می‌خواهی بزرگ بشوی، ها؟» آهی از ته دل کشید و با دست‌های رو به بالا التماس کنان گفت «آخر کی؟ یارو پلیس است ها.» پیتر باکله شقی گفت «خب، طویله است دیگر.» در این هنگام باران شدیدی می‌بارید. دو برادر به محیط خفقان‌آور اردوگاه برگشتند. ژوزف درحالی‌که پتوی نازکی را روی سرش کشید تا نور به چشمش نخورد. پیتر افکارش را روی آن فسیل متمرکز کرد. بی‌اختیار انگشت‌های قوی‌اش به آن تکه‌ی سفیدرنگ فشار آوردند. آن تکه با مورچه‌ی ارزشمندش شکست و دونیم شد. پیتر با تأسف دوتکه را روی‌هم گذاشت بلکه بتواند به هم بچسباند. روی لبه‌ی یکی از تکه‌ها یک لکه‌ی خاکستری ریز دید، احتمالاً رسوب معدنی بود. ذره‌بین را روی آن گرفت. برادرش را بیدار کرد و باکمال تعجب دیدند این لکه خاکستری کتاب است ... کتاب!

قسمت سوم:

ژوزف و پیتر توی هوای سرد و گرگ‌ومیش سحرگاهی کوهستان به خود لرزیدند. آن‌ها دیشب خوابشان نبرده بود. بورگوروف با دلواپسی از ژوزف پرسید «دیشب خوب خوابیدید؟» ژوزف گفت «عالی بود. انگار توی پر قو خوابیده بودم.» پیتر با خوشحالی گفت «من که عین مرده تخت گرفتم خوابیدم.» بورگوروف موذیانه پرسید «اِ؟ پس با این حساب آنجا دیگر طویله نیست، ها؟» وقتی این را گفت، اصلاً لبخند نزد.

درباز شد و دو کارگر ساده آلمانی جعبه‌های محتوی تکه‌های سنگ‌آهک را از انبار آوردند و روی خطی گذاشتند. یک، دو سه. شماره یک مالِ عمیق‌ترین لایه است – درست داخل سنگ‌آهک – و بقیه به ترتیب شماره‌ها مال لایه‌های بالایی‌اند.

آن‌ها تکه‌های سنگ جعبه شماره یک را که حاوی قدیمی‌ترین فسیل‌ها بود بررسی کردند. چند تا از مورچه‌های درشت و خوش‌تیپ را پیدا کردند که اجتماعی نیستند. انگار همیشه تنهایند. بزرگ‌ترین گروهشان سه‌نفره است.

آن‌ها برآمدگی گنبدی شکلی که رنگش با بقیه‌ی جاهای سنگ کمی متفاوت بود را پیدا کردند و دوروبر آن را آرام با چکش شکستند. ناگهان خانه‌ای یافتند. چه خانه قشنگی. پیتر گفت «بهتر از خانه‌های ما.»

پیتر درحالی‌که تکه‌ای را برانداز می‌کرد و داشت مستطیل‌های ریزی را که حالا به نظرش آشنا بودند، می‌شمرد، گفت «ده – دوازده‌تا کتاب!»

ژوزف فریاد زد «اینجا را باش، یک نقاشی! حتم دارم نقاشی است!»

پیتر خنده‌ی پیروزمندانه‌ای سر داد و گفت «آن‌ها چرخ را هم کشف کرده بودند! به این واگن نگاه کن، ژوزف!» نفس‌زنان گفت «ژوزف هیچ می‌دانی ما هیجان‌انگیزترین کشف تاریخ را کرده‌ایم؟ مورچه‌ها زمانی مثل ما صاحب فرهنگ غنی و درخشان بوده‌اند. موسیقی! نقاشی! ادبیات! فکرش را بکن!»

ژوزف بهت‌زده گفت «تازه توی خانه زندگی می‌کرده‌اند ... روی سطح زمین، با کلی اتاق، زیر آفتاب و توی هوای آزاد. آتش و پخت‌وپز هم داشته‌اند. این‌یکی جز اجاق چی می‌تواند باشد؟»

سر ظهر بود که بازدیدِ پیتر و ژوزف از سنگ‌های جعبه‌ی شماره‌ی یک تمام شد. در کل پنجاه‌وسه خانه پیدا کردند که باهم تفاوت داشتند و مطابق ذوق و سلیقه شخصی ساخته‌شده بود. به نظر می‌آمد خانه‌ها ویلایی بوده، فقط یک زن و مرد و یک بچه تویشان زندگی می‌کرده‌اند.

جعبه‌های بعدی که متعلق به لایه‌های بالاتر بودند را بررسی کردند. متوجه شدند مورچه‌ها حداقل ده – دوازده‌تایی کیپ هم بودند، اینجا شروع کرده‌اند به دسته‌جمعی زندگی کردن و تغییر شکل هم داده‌اند. دیگر از کتاب خبری نیست. مورچه‌ها چنگال دار شدند اکثراً تبدیل به کارگر یا سرباز شدند!

ژوزف به چند دسته از مورچه‌های چنگال دار دوباره نگاه کرد. گفت «مورچه‌های دسته‌جمعی شاید به کتاب علاقه نداشته‌اند؛ اما هر جا که هستند، نقاشی هم هست.» حیرت‌زده گفت «چه دگرگونی عجیبی پیتر؛ طرفداران نقاشی تکامل‌یافته‌ی طرفداران کتاب‌اند.»

پیتر متفکرانه گفت «طرفداران ازدحام هم تکامل‌یافته‌ی طرفداران خلوت هستند و آن‌هایی که چنگال بزرگ دارند تکامل‌یافته‌ی آن‌هایی که فاقد چنگال‌اند.»

این دو دانشمند جعبه شماره سه را باز کردند. ژوزف گفت «آرام باش. آخرش به خاطر چیزی که هزاران سال پیش ... یا شاید قبل‌تر اتفاق افتاده سرت را به باد می‌دهی.» بعد فکورانه نرمه‌ی گوشش را کشید و گفت «از قرار معلوم مورچه‌های بدون چنگال منقرض‌شده‌اند.» ابروهایش را بالا انداخت. «تا جایی که من می‌دانم، در علم دیرین‌شناسی هیچ اشاره‌ای به این‌ها نشده، احتمالاً آن‌هایی که چنگال ندارند در مقابل بعضی از بیماری‌ها آسیب‌پذیر و آن‌هایی که چنگال دارند مصون بوده‌اند. درهرصورت خیلی سریع از بین رفته‌اند. طبیعتاً قوی‌ترها باقی می‌مانند، یعنی تنازع بقا.»

ژوزف نومیدانه گفت «هیس!»

«ژوزف ما همان‌هایی هستیم که چنگال ندارند. پس‌کارمان تمام است. ما ساخته نشده‌ایم که در دسته‌های بزرگ کارکنیم و بجنگیم و از روی غریزه زندگی کنیم و به لانه‌ی تاریک و نمناک مورچه‌ها بسنده کنیم، بدون اینکه حتی از خودمان بپرسیم چرا!»

مؤخره:

پیتر با غصه گفت «ببخش که کار تو هم به اینجا کشید ژوزف. این من بودم که صدایم را برای بورگوروف بلند کردم.» توی دست‌هایش ها کرد. «فکر می‌کنم سر همین موضوع ما اینجاییم.»

ژوزف آهی کشید. «خب حالا، عیبی ندارد. آدم نباید به این چیزها فکر کند. اصلاً نباید بهش فکر کرد. تنها راهش همین است. لابد جایمان اینجا بوده که الآن اینجاییم.»

پیتر توی جیبش به تکه‌ای سنگ‌آهک دست زد. داخل آن آخرین مورچه‌های بدون چنگال در محاصره‌ی قاتل هاشان بودند. آن نمونه، آخرین فسیلی بود که از حفره‌ی بورگوروف روی زمین‌مانده بود. بورگروف برادرها را واداشته بود طبق نظر خودش، گزارشی درباره مورچه‌ها بنویسند و دستور داده بود تمام فسیل‌ها را با بیل توی حفره‌ی بی‌انتها بیندازند و پیتر و ژوزف را به سیبری بفرستند. خود این هم از همان کارهای بزرگی بود که مو لای درزش نمی‌رفت.

چند نکته درباره این داستان:

1- در داستان کوتاه مورچه‌های متحجّر چه در ساخت و چه در زبان، مؤلفه‌های ویژه‌ای وجود دارد. نخست این‌که عنصر هجو در آن زیاد است و گویی نویسنده به کمک این ویژگی می‌کوشد تا چیزی را که در جامعه شکل‌گرفته، هجو و سپس نقض ‌کند. عنصر زبانی دیگر این داستان طنز است. طنز هم ابزار مؤثری است در دست نویسنده برای به سخره گرفتن روابط و پیوندهای شکل‌گرفته در جهان واقعی است. همچنین عنصر طعنه که کارکردی مشابه با طنز و هجو دارد. این سه ویژگی به‌ویژه در مورچه‌های متحجّرِ کورت ونه گات دیده می‌شود.

2- این داستان در لایه‌ای از ابهام روایت‌شده است تا خواننده اجازه یابد برداشت‌های چندی از جهان داستان داشته باشد. عدم وضوحی که در این اثر دیده می‌شود نوعی تأویل‌پذیری و نسبی‌انگاری را بازتاب می‌دهد.

3- این داستان در گونه علمی – تخیلی قابل‌بررسی است. در این‌گونه داستان‌ها نویسنده به تأمل، تفکر و گمانه‏زنی‏ درباره‌ی واقعیت‌هایی می‏پردازد که به طرز معنی‏داری با واقعیت‌هایی که ما می‏شناسیم تفاوت‏ دارند. این گمانه‏زنی باید به نحوی انجام گیرد که خواننده مشتاقِ تعقیبِ داستان‏ شود. خواننده وقتی قدم به عالم داستان گذاشت. باید مجذوب آن شود و این فکر در ذهن او پدید آید که چیز غریبی در داستان در حال وقوع است و بکوشد تا آن را بفهمد. در این داستان راز تکامل مورچه‌ها خانه‌های فردی، کتاب، موسیقی و بی چنگال بودن نسل‌های قدیم و چنگال دار شدن و دسته‌جمعی زندگی کردن آن‌ها در جهان معاصر ذهن خواننده را غلغلک داده و پای خواندن داستان می‌نشیند.

4- همان‌گونه که در پشت جلد کتاب نوشته‌شده است: «جوجو رو نیگا»

 مجموعه 14 داستان کوتاه از کورت ونه‌گات نویسنده اصیل ادبیات آمریکاست. در این داستان‌ها که به زیبایی ترسیم‌شده‌اند، کورت ونه‌گوت تصویری زنده، خردمندانه و درعین‌حال بامزه از زندگی در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم ارائه می‌کند؛ دنیایی که در آن زن و شوهرهای ناسازگار، نابغه‌های دبیرستانی، کارمندان نخاله و کلاه‌برداران شهری برای کنار آمدن با پیشرفت تکنولوژی و سردرگمی اخلاقی در تلاش و تقلا هستند.

این داستان‌ها بازتاب تشویش‌های پس از دوران جنگ است و بصیرتی را نشان می‌دهد که سبک اولیه ونه‌گوت را به تکامل رسانده است.  5- مواضع سیاسی ونه گات درباره دولت‌مردان آمریکا شفاف است. او کاملاً ضد بوش است و درباره او می‌گوید بوش دوروبر خودش تعدادی دانش‌آموز درجه سه بی‌ادب جمع کرده است که هیچ‌چیز از تاریخ و جغرافیا نمی‌دانند.  ونه‌گات در مورد رقابت جان کری و بوش در انتخابات آمریکا نوشته بود: «هیچ فرقی نمی‌کند کدام انتخاب شوند، هرکدام که باشند ما یک رئیس‌جمهور، با نشان دزدان دریایی خواهیم داشت.

 وقتی‌که به خاطر آلودگی‌هایی که در زمین، آب‌ها و فضا ایجاد کرده‌ایم، بقیه موجودات و گونه‌ها چیزی به‌جز استخوان و اسکلت نیستند.»

[3]  شاید نتیجه‌گیری تلخ و مأیوسانه این دو برادر در اردوگاه کار اجباری سیبری پایانی برای متفاوت بودن آن‌ها تلقی شده است؛

 اما داستان آن سرباز آلمانی حقیقت دیگری را برملا می‌کند. حقیقتی که انسانیت هرگز نمی‌میرد حتی اگر انسان‌ها بمیرند.  اهواز – لفته منصوری        

  [1] - سرویس: فرهنگي و هنري - ادبيات و نشر (۲۲ فروردین۱۳۹۴). نویسنده‌ای که از «جورج بوش» متنفر بود. برگرفته از سایت ایسنا به نشانی http://www.isna.ir در روز جمعه 14 خرداد 1395 به نشانی اینترنتی: http://www.isna.ir/fa/news/94012206801.  [2] - معرفی شخصیت‌های داستان از متن کتاب استخراج و از نگاه قدرت حاکم به این سه شخصیت است.

 [3] - فرهنگ > ادبیات - همشهری آنلاین (4 اردیبهشت 1386). زندگینامه: کورت ونه گات (۱۹۲۲ - ۲۰۰۷). برگرفته از سایت همشهری آنلاین به نشانی http://hamshahrionline.ir در روز جمعه 14 خرداد 1395 به نشانی اینترنتی: http://hamshahrionline.ir/details/20375.
Iranian Students' News Agency is one of the major news agencies in Iran
isna.ir

نظرات بینندگان
آخرین اخبار