يکشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۳ | Sunday , 08 June 2025
کد خبر: ۱۸۸۹۲
تاریخ انتشار: ۲۱:۴۳ - ۲۱ فروردين ۱۳۹۶

برای پدرم!؛ نوشتاری از لفته منصوری

او همیشه پدر بود و ما همواره بچه‌های او بودیم. حتی امروز هم که پدر و یا مادر شدیم در مقابل عظمت و شکوه آن مرد در خاک غنوده، بچه‌ای بیش نیستیم
صبح روزهای پنجشنبه که به دانشگاه می‌روم و از کنار خاکی می‌گذرم که زمانی او با بیل خود آن را می‌شکافت و از دل آن نعمت خدا می‌چید و امروز زیر آن خاک سرد آرمیده است؛ شگفت‌زده می‌شوم که کارِ او برای مادرم، من و برادران و خواهرانم یک‌قدم تنها فقط یک‌قدم با خلقتِ خدا فاصله داشت.

او از آب‌وخاک خدا برای ما زندگانی آفرید. وقتی فصل کاشت می‌رسید بذرهای امید را برای ما می‌کاشت و در فصل داشت صبورانه و سهمگین تلاش می‌کرد و در فصل برداشت نعمتی که حاصل نفس‌های جانکاهش برای آینده‌ی ما بود را بر سر سفره‌ی مادرم می‌گذاشت.

وقتی صبح از خواب بیدار می‌شدیم و او را که تازه از آبیاری مزرعه برگشته، با سرووضع گل‌آلود می‌دیدیم؛ گویی همه‌ی دنیا را داشتیم. او برای زندگی ما هیچ شاخص و معیاری را میانبر نزد، از هیچ شرع و عرفی عبور نکرد. کارکرد و کارکرد و کارکرد، سالی کساد بود و سالی پررونق و در این کشاکش روزگار هنوز که هنوز است بهترین خاطرات زندگی ما آن روزها و شب‌های پر و خالی، تلخ و شیرین و سیر و گرسنه است. چرا؟ چون او هرگاه پستی و نقصانی بود از وجود خود می‌تراشید و خلأها را پُر می‌کرد. مبادا که حسِ «نیاز» آزارمان دهد.

وقتی‌که در سال تحصیلی 55-1354 کلاس پنجم ابتدایی را در روستای جلیعه به اتمام رساندم و دیگر هم‌کلاسی‌ها اعم از قبولی و تجدیدی و مردودی یکی راهی چوپانی و دیگری کشاورزی و کارگری شدند او همه زندگی روستایی را به خاطر ادامه تحصیل من و برادران و خواهرانم ترک کرد و در ملاثانی سکونت گزید و من تنها بچه‌ی روستایی بودم که از آن روستا در مقطع اول راهنمایی ملاثانی ثبت‌نام کردم. همین اتفاق هم بعد از 7 سال در سال تحصیلی 62-1361 تکرار شد و تنها کسی که از چهارم دبیرستان شهید شیخانی ملاثانی و اولین نفری که از دهستان ملاثانی آن روز و بعد از انقلاب اسلامی وارد دانشگاه شد، من بودم.

او همیشه پدر بود و ما همواره بچه‌های او بودیم. حتی امروز هم که پدر و یا مادر شدیم در مقابل عظمت و شکوه آن مرد در خاک غنوده، بچه‌ای بیش نیستیم. او متن زندگی ما بود. او ریشه‌ی درخت حیات ما بود. من هرگاه این أبُوذِیّه[1]عربی که متأسفانه نمی‌دانم شاعرش کیست؟ را گوش می‌دهم:

نسیت اسمی تذکرونی انامن

او بأقرب ناسی ما اگدر انامن

الچنت باعیونه اتغطی و انامن

بچانی اویالدمع، او ما رحم بیه

ترجمه: «1- اسمم را فراموش کردم، یادآوریم کنید که من کیستم؟ 2- و به نزدیک‌ترین خویشانم نمی‌توانم اطمینان داشته باشم. 3- آنی که پلک‌هایش را بر خود می‌کشیدم و در میان چشم‌هایش می‌خوابیدم. 4- به همراه اشک مرا گریه کرد و به من رحم نکرد.»

گونه‌ی شعری ابوذیه از گونه‌های بسیار مهم شعر محلی عربی در خوزستان است که سازه‌ای کامل و منظم در چهار مصرع و در بحر وافر سروده می‌شود. در قافیه و ردیف سه مصرع اول ابوذیه، جناس رعایت می‌شود، به‌گونه‌ای که در نگاه اول هر سه کلمه، یکی می‌نماید اما درواقع این سه کلمه معنای مختلف دارند. «انامن» اول به معنای «من کیستم؟» و مفهوم «انامن» دوم «اطمینان کنم» و بالاخره معنای «انامن» سوم این است که «بخوابم» این نوع شعر که با لفظ «إیه» پایان می‌یابد، به دلیل تداعی سریع قافیه‌ها و ردیف‌ها رواج زیادی در پند و اندرز، ابراز عشق، گله گذاری، مدح، ابراز اندوه، تهییج احساسات و غیره به کار می‌رود.

پدر برای ما هویتی بود که اسم ما مشتق از اوست. او تکیه‌گاه، مایه اعتماد و اطمینان ما است. شاعر در مصرع سوم تشبیه شاعرانه‌ی زیبایی می‌کند که ما در آغوش پدر نبودیم بلکه در چشم‌های او آرام گرفتیم. در حقیقت ما بر مرگ پدر گریه نکردیم بلکه او ما را گریاند و با اشک‌هایش رها ساخت.

آری فردا روز پدر است و همان‌گونه که جامعه‌ی بشری در سوگ متولد فردا اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب (ع) تا ابد یتیم خواهد ماند. در سوگ پدر عزیزمان «حاج عجیل» که ما برایش نگریستم که او با گریه‌اش ما را فروریخت و از پوشش پلک چشم‌هایش محروم ساخت؛ تنهاییم.

این یادداشت را به همه‌ی پدرانی که با گریه‌ی خود،  از چشم‌های خویش هم‌زمان اشک و فرزندان را فروریختند و فرزندان خود را از خواب آرامش‌بخش زیر پلک‌های پدر محروم ساختند؛ تقدیم می‌کنم. روز پدر گرامی باد.

اهواز – لفته منصوری

پانوشت:

1- Abuzyye
نظرات بینندگان
آخرین اخبار