
آراس:
روزی روزگاری در اوج قدرت نمایی دولتش و زمانی که محبوب جناح حامی اش به شمار میرفت گفته بود: «در نظام اسلامی حزب نداریم. فقط یک حزب وجود دارد و آن حزب ولایت است.»اگرچه که کارنامه سیاسی اش بعدها نشان داد که عموما حرفهای او را نباید چندان جدی گرفت و اگر در طی دوره ای حرف عجیبی از او شنیده نشود باید تعجب کرد، اما این حرفش همان جناح حاکم را هم تا حد زیادی نگران کرد. از آن جهت که همه عقلای جناح راست نیز به وجود احزاب و نحله های فکری گوناگون مقید به نظام اسلامی صحه میگذاشتند و آن را لازمه پویایی و تحرک سیاسی در چهارچوب جمهوری اسلامی میدانستند.
حالا جناح اصلاح طلب و اعتدالیون بماند که همواره یکی از خط مشی های اصلی و اساسی آنان آزادی اندیشه و بیان و دفاع از این فریضه مهم و میراث اصلی انقلاب اسلامی بود. اما شکل خطرناک و دومش که آن زمان از دید خیلی از طرفداران آن روزش نادیده ماند این بود که عموما حرفهای او جوری گفته و بیان میشد که راه برای تفسیر آن باز بود و گاها خود او و هسته مرکزی اش، جریانات و واژه ها را حمل به تفسیر آنچه که خود میخواهند میکردند؛ نه آنچه که در عالم واقع وجود دارد و مورد تایید همگانی نخبگان و رجال سیاسی این کشور ست.
صحبت از محمود احمدی نژاد است. مردی که اینروزها یکی از متعارف ترین عرف های دیپلماتیک بین المللی را شکانده و بعد از اینکه دو دوره بعنوان رئیس جمهور فعالیت کرده (یا بگفته خودش خدمت)؛ حالا پس از یک دوره چهار ساله خانه نشینی دوباره عزم بازگشت به میدان سیاسی را نموده. و حداقل آن اندازه صبر و سعه صدر به خرج نداده که اجازه دهد عمر دولت بعدی اش به دو دوره چهارساله و یک کارنامه هشت ساله برسد. از اعمال غیرقانونی انتخاباتی او زمانی که هنوز موعد اینگونه اعمال نبود، به قدر کافی گفته شد. به نظر می رسد این نظام و در راس آن رهبری بودند که تا حد زیادی تحمل به خرج دادند و رفتار او را برای حفظ آرامش کشور و حفظ ادب سیاسی نادیده گرفتند. اما زمانی که خطوط قرمز تا حد زیادی شکسته شد دیگر راهی به جز ورود رهبری و عقلای نظام نماند.
در یک تصمیم مدبرانه بطور رسمی اعلام شد که حضور دوباره او در این دوره به صلاح مصالح عالیه کشور و نظام نیست. و دولت در حال اجرای برنامه های خود قرار دارد. منتقدین و بعضی مخالفین دولت هم جبهه و جناح قدرتمندی به نام اصولگرایان دارند که یکی از ارکان قدیمی و پایه های نظام به شمار میرود و وزنه ها و شخصیت های سیاسی ای هستند که خود را برای حضور در انتخابات و امر شریف خدمت رسانی آماده کنند. در حقیقت نیازی به حضور دوباره رئیس جمهور سابق نیست. نه مملکت قحط الرجال است، و نه کارنامه نه چندان مثبت وی دلیلی برای حضور دوباره او ایجاب می کند.
(طبعات جنجال آفرین دیگر شخصیتی او بماند.) اما خودش در یکی از عجیب ترین اظهارنظرهایش گفت: «سکوت کنم که کشور را دو دستی بدهند دست آمریکا؟!!» واقعا چه کسی قصد تحویل این کشور به آمریکا را دارد؟ اصلا فرض بر مثال (بر محال گرچه درستتر بود) چنین رویه ای در شرف پیاده شدن بود و هست. مگر نظام از شخصیت های مدبر و توانمند خالی شده که فقط حضور او لازم و واجب است که از این امر جلوگیری شود؟ مگر رهبری و جایگاه او وجود ندارند که حالا فقط او باید حضور پیدا کند تا مانع از انجام چنین امر نامیمونی شود؟ چگونه به چنین برداشتی رسیده در حالی که چنین موردی از زبان هیچیک از شخصیت های نظام و خود رهبری تاکنون شنیده نشده؟ نقش و جایگاه و وظیفه مردم چیست؟ مگر این دولت و دولت بعدی رای خود را از چه کسی میگیرد؟ با هر متر و معیاری مفهوم چنین دلیل حضوری که از پس چنین جمله ای برآمده، نوعی توهین به فضای سیاسی کشور محسوب میشود. این دیگر آزادی بیان نیست.
اما گویا داستان قرار نیست به فرجام خوشی برسد. یعنی مردی که روزی به هرگونه تحزبی میتاخت، امروزه برای خود گروه کوچکی از یارانی قدیمی تشکیل داده و انگار از هر مسیر درست و پایان خوشی اجتناب میکند. همچنان خودش را قهرمان قلمداد کرده و با پایه گذاری یک خط فکری خاص، اصرار به استمرار راه خود علیرغم تمام نهی های مصلحت آمیز دارد. و حتی گاها در گوشه و کنار با کنایه از «توصیه های مصلحت آمیز دیگران»نام میبرد. وقتی که با تجربه انتخابات دوره قبل، مطمئن بود که نزدیکترین یارش، اسفندیار رحیم مشایی، از فیلتر شورای نگهبان رد نخواهد شد، یکی دیگر از معاونین خود را که اتفاقا سابقه هایی داشته، فراخوند و در اقدامی عجیب و غیرمتعارف، او را کاندیدای جریان فکری خود خواند. و باز هم در اقداماتی غیرمتعارف، دست به فعالیتی انتخاباتی زد. حتی به خود زحمتی نداد تا حداقل اقدام به تاسیس حزبی کند و فعالیت های خود و گروهش را در چهارچوب حزب مربوطه انجام دهد. در حقیقت قهرمان داستان ما بخوبی نشان داده که میانه خوبی با برخی مسلمات! ندارد و کارنامه او پر است از خسارت ها و لطمات بیشماری که به کشور وارد کرده. اما خودش، خود را مرد قانون میداند و دیگران را قانون شکن. تا حدی که باید از او سوال پرسید که منظور او از قانون چیست و از کدام قانون حرف میزند؟
حضور معاونش، جناب بقایی، بعنوان کاندید هم چندان به لحاظ شکلی بی ارتباط به مقوله بالا نیست. اگر از فلسفه حضور او بعنوان یک کاندید بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که حضور افراد در انتخابات آزاد است (که این فرض به دلایلی که ذکر شد تا حد زیادی نادرست جلوه می کند: هم سوابق او و هم اجماع نخبگان سیاسی که حضور آنان را به صلاح نمیدانند) مساله او و راه رئیس سابقش چیست؟ اینکه علنا گفته میشود که وی راه احمدی نژاد را ادامه خواهد داد، چه کسی باور میکند که این یک افتخار و یک امتیاز مثبت برای او محسوب میگردد؟ اصلا کدام راه؟ راهی که اقتصاد ایران را تا مرز پرتگاه برد؟ فضای باز اطلاع رسانی و گردش صحیح اطلاعات آن اندک شائبه و امیدی را که برای آنها مهیا میکرد تا دست به وارونه سازی آمارها بزنند نیز از بین برده است. دیگر دست آنان و عملکردشان با آن درآمد افسانه ای نفت در آن دوره کاملا رو شده. اما میماند یک چیز. که بالاخره علت حضور این جریان و بقایی در کارزار چیست؟
شاید یک حرکت انتحاری برای جریانی که نابودی خودش را به دست خودش رقم زده. جریانی که روزی در کش و قوس سیاسی با جلب اعتماد عده ای سر کار آمد و وقتی آن اعتمادها را زایل کرد و از بین برد به حاشیه رانده شد و کم کمک رو به اضمحلال رفت. حالا این جریان دوباره به جای جبران مافات و انتخاب رویه ای صحیح برای بازگشت دوباره به صحنه سیاسی، گویا درصدد است که مسیر خود را دوباره آنگونه مهیا سازد که قبلتر از این بود؛ یک رویه خودمحورانه و و غیرعرفی. اما آنها دوباره میخواهند دیده شوند. به هر قیمتی که شده. حتی اگر سعی در برهم زدن و از بین بردن موجودیت جناح های دیگر داشته باشند. اگر این پروسه و خواسته شان به نتیجه رسید، و دوباره امکان حضور در صحنه نهایی انتخابات را پیدا کردند، چه کسان یا چه جریانی بیشتر از همه ضرر میکند؟و دیگر اینکه احمدی نژاد چه خوابی را برای بقایی دیده است؟ بنظر میرسد که آنها انگار دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند یا ترجیح میدهند که اینگونه بنظر بیاید. تا خود را برای هر عملی مجاز بدانند. اما صبر دیگران تا چه اندازه ای قدرت تحمل این رفتار را دارد؟ …