
مهدي افشارنيك: محكم زد زير گوشم، بدون تأملي و تعارفي.بدون اينكه توهيني شنيده باشد يا تعرضي. فقط يك تهراني، يك مركز نشين ديده بود و هر چه از جاها و كسان ديگه در دل داشت و لبريز بود بر صورت من خالي كرد. صورتم سوخت و بيشتر دلم كه چطور اين طور بي منطق و حساب، بي هيچ زمينه وپس زمينه اي محكم زد زير گوشم.
محله سيبرنج مسجد سليمان. جايي كه از زمين نفت ميجوشد. اين زمين نه زمين موات و خالي كه خانه هاي مردم است. شش هزار خانه و كاشانه. سنگ مخزن شكسته است و نفت بي نظم و منطق وشعور مخزني به فرش و سفره مردم چنگ ميندازد.شوخي نيست، وسط اطاق پذيرايي تان يك مهمان هميشگي داريد، نفت.
نفت و مسجد سليمان كه رفيق ويار قديمي اند، اري اما روزي اين نفت به سفره مردم رونق ميداد و روغن اما امروز نكبت ميدهد و تعفن. چشمه چربش براي شهر خشكيده و تنها يك مزاحم است. بوي تند گاز و چربي كثيفش هيج يادي از روزهاي خوش نفت و مسجد سليمان به جا نمياورد.
اين شهر چرا خشكيده؟ بختياري مهمان نواز بود، چرا اين قدر عصباني؟! تنها دقيقه اي بعد از اينكه زير گوش من خواباند و به قول و كلام خودش دليري كرد ، از اين مدل مهمان نوازي خجل شد و گفت " ما اين قدرها هم بي معرفت نيستيم" واقعا نبود. اما جاي معرفتش روي صورتم ميسوخت.
دوربين به دست بوديم، براي يك مستند. براي شنيدن همين حرفها. اين هم يك مدل شنيدن حرف است.كار روزنامه نويس همين است، شنيدن و نوشتن.فكر كن دمي و ساعتي زير سوز سرما با يك رفيق عصباني گپ زدي و سرما صورتت را حسابي نوازش كرده كه هيچ گرمايي تا يك ساعت بعد ارامش نميكند، محكم زد زير گوشم.
از ما پرسيد از كجاييد و جواب شنيده و نشنيده به رگبار فحش بست، ما را نه. ما را نميشناخت، اما فكر ميكرد ما براي اونهايي كار ميكنيم كه سالهاست به او و مسجد سليماني ها وعده ها دادند و هيچ. غربال نميكرد. از دم. از اين ور و اون ور. به همه جا و همه. فقط ازش خواستيم كه كنار ميكرفون رگبار نبندد كه سيلي را حواله داد.بايد ميزد؟ شايد.بهر جهت وقتي از تهران ميروي ناخوداگاه پذيرفتي كه نماينده مركز نشين هايي. پس جواب بده و اگر هيچ نداري صورتت را بيار جلو و بعد هم شكايت و ننه من غريبم بازي در نيار. بله واقعا همين است. گوش و صورت من لتي را خورد كه اصلا حقش نبود ولي پذيراي فريادي شد كه شنيده نشده و نميشود.
در ابتداي شهر تابلويي بزرگ است كه نوشته " فاز اول جا به جايي ساكنين مناطق الوده مسجد سليمان" همين جا را ميگفتند. سيبرنج. كارفرما: شركت نفت. مسئول اداره شهرسازي و راه سازي. مجري : بنياد مسكن. اين طور كه آمار ميگويد تقريبا هزار و پانصد دست خانه ساخته شده است، تقريبا ٢٥ درصد نياز. اما نكته جالب ماجرا اين است كه كارفرما يكي است و مسئول كسي ديگر. پول را يكي بايد بدهد و مسئوليت با ديگري. مجري هم كه جدا. اين همان ذهنيت غلط است كه مسجد سليمان را اسير خود كرده است. شهر نفتي است پس بايد نفت هزينه كند. سرمايه بدهد. اشتغال بسازد، و هر رقم منافع اجتماعي ديگر كه شهر لازم دارد، نفت بايد بدهد، چون منابع اين شهر را شركت نفت ميبرد.( انگار بودجه دستگاه هاي ديگر از فروش اورانيوم است!!!) تقريبا در اكثر شهرهاي نفتي اين روايت اصلي است.
دستگاه هاي ديگر كم كاري ميكنند و انتظار فقط از نفت است كه كاري كند، همه هم در قالب چيز شيك و تميزي به نام" مسئوليت اجتماعي" قلم به توجيه نرود و به ماست بندي نرسد، بله نفت هم مسئوليت دارد و بايد تكليف جا به جايي سيبرنج حتما زودتر روشن شود اما مشكل فقط جا به جايي نيست. بيكاري ٤٣ درصدي مسجد سليمان واقعا همت همه دستگاه ها را ميطلبد، مثلا طبيعت بكر و كوهستاني آنجا از بهترين فرصت هاي گردشگري است، چقدر روي اين كار شده است؟ چقدر روي جاذبه هاي تاريخي و باستاني مسجد سليمان كار شده است؟ شهر يك هتل درست درمان ندارداينكه ديگر متوجه نفت نيست، نميشود كم كاري همه تهراني ها را به حساب يك دستگاه نوشت كه صد البته كه نفتي ها هم كم كار بودند و مسجد سليمان كه به ته نفتش رسيد برايشان جوجه اردك زشت ماجرا شد. واقعا همه به مسجد سليمان بدهكاريم. همه ي ايران. ايران امروزي و مدرن شده بي مسجد سليمان، اينجا نبود.هميشه بايد يادمان بماند كه اين شهر گردن ما حق دارد، اگر كمي دچار فراموشي شويم، صورتمان است كه بايد تاوان پس بدهد.مسجد سليمان را دريابيم، اين مرواريد زا گرس را.